سیاوش قمشی ۱

دو دریچه دو نگاه دو پنجرهدو رفیق دو همنشین دو هنجره

دو مسافر دو مسیر زندگی

دو عزیز دو همدم همیشگی

با هم از غروب و سایه رد شدیم

قصه ی عاشقی رو بلد شدیم

فکر می کردیم آخر قصه اینه

جز خدا هیشکی ما رو نمی بینه

دو غریبه دو تا قلبه در به در

دو تا دلواپس این چشمای تر

دو تا اسم دو خاطره دو نقطه چین

دوتا دور افتاده ی تنها نشین

عاقبت جدا شدن دستای ما

گم شدیم تو غربت غریبه ها

آخر اون همه لبخند و سرود

چشمای پر حسادته زمونه بود

نظرات 3 + ارسال نظر
مهرداد دوشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 20:22 http://boudan.blogsky.com/

دو سبد تحسین من و کف
مهمون بال خسته ی پرنده ات

مریم سه‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 22:09 http://fiower.blogsky.com

وبلاگ باحالی داری
خوشحال میشم به منم سری بزنی
موفق باشی

مهسام چهارشنبه 27 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:46 http://hese6om.blogsky.com

چه داستان جالبی... همجین داستانی .. ولی هیچ وقت حتی اون دختره که خودم میدونم نخواست اون پسره رو ببینه تا نزاره پسره بیشتر دلبسته بشه ...اصلا ربطی نداره.. اگه پسر خوب و فهمیده ای باشه موردی نداره.. دخترا فقط میترسن که رو پسره بیشتر به خاطر بزرگیشون تاثیر بزارن.. ولی این اصلا درست نیست... اون دختره که خودم میدونم پسره رو دوست داشت از نظرش پسره خیلی فوق العاده بود.. ولی...

ولی چی مینوشتی تازه داستان ادامه داره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد