مثل همیشه ساعت 12 ظهر از سر کار به خونه رسیدم ، بعد از خوردن ناهار اماده جمع کردن کوله پشتیم شدم . یه نگاه به ساعت انداختم هنوز وقت رفتن نشده بود به بالش لم دادم که چشمام سنگین شد. چرت بعد از ظهر خیلی خوب بود خستگی کار از تنم بیرون اومد لباسمو پوشیدم و کولمو برداشتم به سمت شمال تهران حرکت کردم.
حدود ساعت 4 بعد از ظهر به میدون مجسمه دربند رسیدم . هوا نسبتا خنک بود ولی راه من دشوار و کوله من سنگین . خلاصه بعد از کمی نرمش و گرم کردن که توجه همه به من جلب شده بود حرکت کردم از مسیر اصلی به سمت پناهگاه شیرپلا. مسیر زیبا و قشنگی که مثال زدنی نیست و عبور چشمه های متعدد زیبای ان را دو چندان کرده بود. با گام های ارام و پیوسته به راهم ادامه میدادم در راه با کوهنوردانی که در راه بازگشت بودن حال و احوال میکردم وبه من خسته نباشید میگفتن ، در مسیر هر از چندگاهی توقف میکردم و به منظره اطرافم خیره میشدم که متوجه گذشت زمان نمیشدم هوا رو به تاریک شدن میرفت و من در نزدیکی پناهگاه شیرپلا به یک گروه کوهنوردی برخوردم که از اصفهان جهت صعود به قله توچال به تهران اومده بودند که از من در مورد مسیر و زمان بندی صعود به قله توچال سوالاتی پرسیدند ، تا پناهگاه با هم همراه بودم و بعد از رسیدن من از انها خداحافظی کردم و به مسیرخودم به سمت چشمه جعفر که بالاتر از پناهگاه شیرپلا بود حرکت کردم بعد از حدود چند دقیقه به محل مورد نظر رسیدم بعد از کمی استراحت و خوردن چای داغ شروع به برپایی چادر کردم .
صدای اذان از بلندگوی پناهگاه به گوش میرسید و من اماده خواندن نماز شدم ، مناجات در طبیعت حال و هوای دیگری دارد و انگاری به خدا نزدیکتری . کمی استراحت کردم وبعد از خوردن شام مقوی به درون کیسه خوابم رفتم و به خواب عمیقی فرو رفتم.
صبح با صدای ابی که کنار اون چادر زده بودم بیدار شدم هنوز هوا روشن نشده بود وبه نماز ایستادم .
بعد از خوردن نیم رو که خیلی بهم چسبید به سمت اسپید کمر حرکت کردم در راه کنار چشمه ای توقف کردم چای و نبات خوردم و به سمت دره اسون که مسیر برگشت من بود حرکت کردم .حدودا در ساعت 10 به پایان مسیر رسیدم و خدارو شکر گفتم که سلامت کوهپیمایی ام را تمام کردم......
در مجالی که برایم باقیست
باز همراه شما مدرسهای می سازیم
که در آن همواره اول صبح
به زبانی ساده
مهر تدریس کنند
و بگویند خدا
خالق زیبایی
و سراینده ی عشق
آفریننده ماست
مهربانیست که ما را به نکویی
دانایی
زیبایی
و به خود می خواند
جنتی دارد نزدیک ، زیبا و بزرگ
دوزخی دارد – به گمانم -
کوچک و بعید
در پی سودایی ست
که ببخشد ما را
و بفهماندمان
ترس ما بیرون از دایره رحمت اوست
در مجالی که برایم باقیست
باز همراه شما مدرسه ای می سازیم
که خرد را با عشق
علم را با احساس
و ریاضی را با شعر
دین را با عرفان
همه را با تشویق تدریس کنند
لای انگشت کسی
قلمی نگذارند
و نخوانند کسی را حیوان
و نگویند کسی را کودن
و معلم هر روز
روح را حاضر و غایب بکند
و به جز از ایمانش
هیچ کس چیزی را حفظ نباید بکند
مغز ها پر نشود چون انبار
قلب خالی نشود از احساس
درس هایی بدهند
که به جای مغز ، دل ها را تسخیر کند
از کتاب تاریخ
جنگ را بردارند
در کلاس انشا
هر کسی حرف دلش را بزند
غیر ممکن را از خاطره ها محو کنند
تا ، کسی بعد از این
باز همواره نگوید:"هرگز"
و به آسانی هم رنگ جماعت نشود
زنگ نقاشی تکرار شود
رنگ را در پاییز تعلیم دهند
قطره را در باران
موج را در ساحل
زندگی را در رفتن و برگشتن از قله کوه
و عبادت را در خلقت خلق
کار را در کندو
و طبیعت را در جنگل و دشت
مشق شب این باشد
که شبی چندین بار
همه تکرار کنیم :
عدل
آزادی
قانون
شادی
امتحانی بشود
که بسنجد ما را
تا بفهمند چقدر
عاشق و آگه و آدم شده ایم
در مجالی که برایم باقیست
باز همراه شما مدرسه ای می سازیم
که در آن آخر وقت
به زبانی ساده
شعر تدریس کنند
و بگویند که تا فردا صبح
خالق عشق نگهدار شما
چوپان قصه ما دروغگو نبود،او تنها بود،.................... و از فرط تنهایی فریاد گرگ گرگ سرمی داد،.افسوس که کسی تنهایی اش را درک نکرد،و همه در پی گرگ بودند، در این میان فقط *گرگ* فهمید که چوپان تنهاست..!
بوی عیدی بوی توپ ،بوی کاغذرنگی، بوی تندماهی دودی وسط سفره ی ناب ،بوی یاس جانمازه ترمه ی مادربزرگ، با اینا زمستون و سرمیکنم ،با اینا خستگیمو در میکنم ، شادیه شکستن قلک پول ،وحشت کم شدن سکیه عیدی از شمردن زیاد، بوی اسکناس تا نخورده ی لای کتاب ،فکرقاشق زدن یه دختر چادرسیاه ، شوق یک خیزبلند از روی بته های نور ، برق کفش جفت شده توگنجه ها ،عشق یک ستاره ساختن با دو لک ، ترس ناتموم گذاشتن جریمه های عید مدرسه ، بوی گل محمدی که خشک شده لای کتاب ، بوی باغچه بوی حوض ، عطرخوب نذری، شب جمعه طی فانوس توی کوچه گم شدن ،توی جوی لاجوردی هوس یه اب تنی .
دلم دلتنگ خوبی هاست،.................دلم دلتنگ ارزش هاست،..............دلتنگ ان عشقم ،که فقط مال مادر هاست، .........چه خوب بود کودک بودیم،در کنار هم شاد و خندان بودیم. ........بدون دلیل در کنار هم ،چه با هم مهربان بودیم....................ولی الان ، همش تنهای،ای کاش کودک بودیم
اشکای یخی موپاک کن * درای قلبت وا کن * صدای قلبمو بشنو * من چه کردم با دل تو* کاشکی تو لحظه ی اخر * عشق و تو نگاهم میخوندی*قلب تو صدامو نشنید * رفتی با غریبه موندی *اگه یک روز بگم از این حکایت *که به تو کردم عادت دلم پیش دلت مونده توزندون رفاقت * اگه یک شب برسم به حقایق میشم خدای عاشق *میگم رازمو به ستاره ی دریای مغرب *
دل من یه روز به دریازد ورفت. پشت پا به رسم دنیازد ورفت. پاشنه ی کفش فرارو ورکشید. استین همت وبالا زد و رفت. یه دفعه بچه شود وتنگ غروب . سنگ توی شیشه ی فردا زد ورفت. حیونکی تازه ادم شده بود. به سرش هوای حوا زد و رفت . دفتر گذشته هارو پاره کرد. نامه ی فردا رو تا زد و رفت. زنده ها خیلی براش کهنه بودن . خودشو تو مرده ها جازد و رفت. هوای تازه دلش می خواست ولی . اخرش توی غبارا زد و رفت. دنبال کلید خوشبختی می گشت. خودشم قفلی رو قفلا زد ورفت.
تن توظهرتابستون وبه یادم میاره ، رنگ چشمای تو بارون و به یادم میاره ، وقتی نیستی زندگی فرقی بازندون نداره ، قهرتو تلخی زندون و به یادم میاره ،من نیازم تورو هر روز دیدنت ، از لبت دوست دارم شنیدنه ،توبزرگی مثل اون لحظه که بارون میزنه ، تو همون خونی که هرلحظه توی رگ های منه ، تومثل خواب گل سرخی لطیفی مثل خواب ، من همونم که اگه بی تو باشه جون میکنه، تو مثل وسوسه ی شکار یه شاپرکی ، تو مثل شوق رهاکردن یه بادبادکی، توهمیشه مثل یک قصه پر از حادثه ای، تومثل شادیه خواب کردن یک عروسکی ،توقشنگی مثل شکلایی که ابرا میسازن ،گلای اطلسی از دیدن تو رنگ میبازن ،اگه مردای توی قصه بدون که اینجایی ، برای بردن تو با اسب بالدار میتازن
سلامی دوباره به گرمی افتاب ظهر عاشورا
شهادت مظلومانه امام حسین و یارانش را به تمام شیعیان تسلیت میگم.
سری جدید وبلاگ من در حال اماده شدنه و از دوستان می خوام مثل همیشه پشتیبان من باشن و به وبلاگ من سر بزنن . ممنون
سال 1390 بر تمام دوستان مبارک باشه امیدوارم سال خوبی داشته باشید
سال جدید را چگونه اغاز کنم؟
کاش میشد مثل گذشت یک سال و نو شدن سال دیگه دل ادم ها هم عوض بشه و از غباری که دلها رو پوشونده پاک بشه...
پس بیایم در سال جدید تحولی در خود ایجاد کنیم و بدی ها و زشتی ها رو از خود دور کنیم.
سالی که در حال گذشتن است چه کردیم و چگونه گذراندیم ؟ درست است که ما خودمان را بهترین بهترین ها میدانیم ولی ایا این چنین است ؟ چه کارهای کردیم که موجب ازار و اذیت دوستان و اطرافیانمان شده ؟ جواب و این سوالات را با کمی اندک تامل خواهیم داد ولی یا جوابشان را درست میدهیم ! ایا سال جدید را بدون این بدی ها دوباره اغاز میکنیم یا در سال جدید فرد دیگری خواهیم بود!؟ به امید فردای بهتر
در اواخر بهمن ماه فکسی به هیت کوهنوردی ما رسید مبنی بر تشکیل دوره مبانی بهمن شناسی که من و دوستانم را علاقه من به شرکت در این کلاس را در بر داشت.
با چند تن از دوستانم در تاریخ 4 اسفند که کلاس تئوری این دوره بود شرکت کردیم حدود 55 نفر در کلاسی نشسته بودیم که مرد میانسالی به اسم اقای اشتری و اقای علیخوانی که از اساتید این مبحث بودن با یاد خدا در مورد بهمن و انواع ان شروع به تدریس کردن .
در کلاس همه ساکت به توضیحات استاد توجه میکردن چون تمام کسانی که اونجا بودن حادثه سال گذشته که برای 8 نفر از همنوردانمون در دیزین سال گذشته افتاده بود به خاطر داشتند واین باعث شده بود همه با تمام هواس و انرژی این مبحث از کوهستان که خیلی برای صعود های زمستانی مهمه رو دنبال کنیم و جدی بگیریم.
بعد از کلاس با دوستانی که در کلاس بودن اشنایت مختصری پیدا کردم و قرار کلاس عملی موند برا ی روز جمعه 6 اسفند
همه صبح زود خود رو به میدون درکه رسوندیم اره امروز کار اموزی کلاس بهمن شناسی بود تیم ما متشکل از 8 نفر سر ساعت مقرر در محل اجتماع حاضر بودیم قرار بود که از درکه به پناهگاه پلنگ چال و برگزاری کلاس در دره های اطراف باشه.
همه در یک ستون با سر ستون خانم زند به راه افتادیم و من به عنوان مسئول هماهنگ کننده با بیسمی که در اختیار داشتم به همراهی از ایشون راهی شدیم.
در اوایل راه خیلی جدی با همه برخورد می کردم و فکر میکردم این جمعیتی که اینجا اومدن از نظر فنی در حدپایینی هستن ولی با گذشت زمان و نحوه برخورد و صحبت های که شد همه از افرادی حرفه ای بودن در راه با کسانی که نزدیکم بودن در مورد مسائل فنی کوهستان خیلی صحبت کردیم و خیلی این صحبت ها به نظر من مفید بودن خلاصه من با اخر ستون کوهنوردان که ستون طولانی بود در ارتباط بودم که کسی جا نمونه ویا فاصله بین ستون نیفته .
در راه استاد محل های بهمین گیر و جاهای که امکان ریزش بهمن هست را به ما نشان میداد . در راه ههمش هواسم که کسانی بود که اطرافم بود که مشکلی برای کسی پیش نیاد چون من یه جوری خودم رو مسئول میدیدم.
حدودای ساعت 9نیم بود که به پناهگاه پلنگ چال رسیدیم با اعضای گروه شروع به اماده کردن صبحانه شدیم خیلی توی هوای سرد چای داغ میچسبه.
بعد از صرف صبحانه ستون ما به طرف یکی از دره های اطراف که محل مناسبی برای اموزش بود به راه افتادیم چند ساعتی استاد نحوه شناسای محل بهمن گیر و چگونگی عبور از این محل ها رو به ما نشان داد و ما همه تمرین کردیم . در ساعات پایانیه کلاس همه به اتفاق استاد کنار هم دیگه ایستادیم و به یاد گار ی عکس دسته جمعی گرفتیم که تا نه در ذهن ها بلکه در تصویر این به یادگار بماند.
باتشکر از فدراسیون کوهنوردی جهت برگذاری این کلاس ها
باتشکر فراوان از استادان دوره مبانی بهمن شناسی
قدر دانی از استاد خودم ابراهیمی وخانپور جهت هماهنگی دوره
با قدردانی از دوستان همنورد که علاقه نشون دادن تا در این دوره شرکت کنیم
با سلام خدمت دوستانی که تا حالا با وبلاگ من سر میزدند و مرا در بهتر شدن نوشته ها یاری میدادن و با نظاراتشون به این دستان خسته قدرت نوشتن میدهند .
از این به بعد یک سری از قله های که توسط گروه کوهنوردی ما فتح میشه رو برای دوستان بنویسم یا دوره های اموزشی که میبینم مقداری از اطلاعات این دوره ها رو در اختیار دوستان بزارم
دقیقه ها ساعت ها روزها می گذرند ولی هنوز در انتظار دیدنت رو به اسمون می کنم و از او می خواهم که ای بزرگ مرتبه من و از دیدن اون محروم مکن به امید دیدن صورت یار.....
همیشه از نگاه تو با تو عبور می کنم از اینکه عاشق توام حس غرور می کنم
دوباره با سلام توتازه ی تازه می شوم با نفسه ساده ی تو غرق ترانه می شوم
با تو ستاره می شوم...
از سایه های ملتهب همیشه می گریختم با رفتن تو هرنفس بغض دوباره می شوم
ناجی شام شوکران با دل عاشقم بمان به حرمت حضور تو چون تو یگانه می شوم
خانه به خانه دیدمت هم چو فسانه دیدمت با تو ستاره می شوم...
همه رفتن کسی دور و ورم نیست چنین بی کس شدن در باورم نیست
اگر این اخرا بی عاقبت بود که جز افسوس هوای در سرم نیست
همه رفتن کسی با ما نموندش کسی خط دل ما رو نخوندش
همه رفتن ولی این دل مارو همون که فکر نمی کردیم سوزوندش
چه حاشا کرده ای بر در نخورده چه آیا زنده ایم یا جون سپرده
چه حاشا صحبتی حرفی کلامی چه جزبه رفته هایی ما نمانده
عجب بالا و پائین داره این دنیا عجب این روزگار دل سرده با ما
یک روز دورو برم صد تا رفیق بود من و امروز ببین تنهای تنها
خیال کردم که این گوشه کناررا یکی داره هوای خار ما را
یکی غمگین میون دل سوز ما هست نداره ارزو ازار ما را